the thinking

گاهی فکر می کنم.

the thinking

گاهی فکر می کنم.

نگاه ما به جریانات دور وبرمان

به تازگی متوجه حالات خاصی در اکثر افراد دور برم شدم که خودم هم توجیح خاصی برایش پیدا نکردم.این یه حالت روحی است که افراد هنگام خبر دار شدن از حادثه غم انگیز برای اطرافیان بی درنگ بهشون دست میده.البته استناد من به گفته های افراد است وفقط خدا از دل همه خبر دارد .ولی متوجه شدم نزدیکترین عکس العمل بیشتر افراد نسبت به خبر دار شدن از مسائل ناراحت کننده افرادبه دو دسته کلی تقسیم می‌شوند.دسته اول ناراحتی کسانی که واقعا مورد علاقه شان هستند.دسته دوم هرکسی غیر از افراد مورد علاقه

اولین برخورد غیر منطقی ما در برابر ناراحتی دسته دوم است.که به طور نا خود آگاه دلمان خنک می‌شود.وخیلی زود داستانی مبنی براینکه این اتفاق به حق بوده است پیدا می‌کنیم.حتی این داستان را چند بار برای بقیه می‌گوییم .انگار می‌خواهیم کسی غصه هم نخورد.چه برسد به اینکه کمک کند.خبر تصادف را به رانندگی بد (به حق یا ناحق)تفسیر میکنیم.ازدواج نا موفق را به خودخواهی ودورویی و.....توجیه میکنیم ومثالهای دیگری از این قبیل.

کاش شما خواننده عزیز نظرت را در مورد این مطلب وهمچنین مطالب قبلی برایم به یادگار میگذاشتی تا از افکار دیگران هم استفاده میکردم.

تابوی مسائل ج۰ن۰س۰ی

یکی از فکرهایی که منو مشغول کرده موارد جنسی هست.از آموزش گرفته تا تبلیغات بازرگانیه مربوطه ،از داستانهای مبتذل گرفته تا کلیپ ها ی موجود وعکسهای لو رفته و.......

چرا وقتی اینترنت به خونه ها راه پیدا میکنه اولین استارتش را با همین چیزها میزنند

چرا فیلترها بیشتر مربوط به همین چیزهاست

وچرا .....

خیلی دلیل داره این که اینترنت تنها ارتباطی است که نود ونه درصد مخفیه ومیشه تمام دیده ها وشنیده ها را از چشم بقیه پوشوند.واین که کم خرجه وخیلی دردسر هم نداره

اما چرا اینقدر مشتری داره منو به یه فکر هدایت میکنه

مشتری های این مطالب دو دسته هستند

مجردین ومتاهلین

مجردها به علت کمبود کلی در این مساله وراحت نبودن در ابراز عقیده وخواسته در ایران وجهان

ومتاهلین به خاطر مشکلاتی که با همسران خود در ارضای این خواسته دارند

اونایی که داغند وهمسران سرد دارند با پیگیری اینترنتی این مطالب خودشونو راضی میکنند.واونایی که سرد مزاجند به خیال خودشون میخواند خودشونو گرم کنند.ودسته ای هم میخواند این قضیه را برا خودشون عادی سازی کنند.این مطلب منو یاد قصه ای انداخت که میگه یه روز یه خارجی میاد ایران وماه رمضون را اینطور تحلیل میکنه :ماه رمضون ماهیه که ایرانیها درآن یواشکی غذا میخورند.

من حرفم یه چیزه آخه شتر سواری که دولا دولا نمیشه مشکل اصلی را حل کنید فیل*تر کردن که مشکلی را حل نمیکنه....................... 

هروز به حرفهایی که می‌نویسم بیشتر معتقد میشم.چون نتیجه شو می‌بینم.تقریبا برام عادت شده.هر مساله ای که پیش میاد.تبدیلش میکنم به هدف.مثلا سر کار شخصی با من برخورد منفی نشون میده.زود خودمو جمع میکنم ودر این رابطه یه هدف برا خودم ترتیب میدم.از بین اهداف دیگه.۱-بهتره حالشو بگیرم ۲-درس خوبی بهش بدم.۳-گذشت کنم.۴-سرفرصت درموردش تصمیم بگیرم.معمولا بهترین چیزی که به نظرم میرسه اینه که درس خوبی بهش بدم.بعد فکرم را متمرکز میکنم وچندروز بعد با یک روش خاص(پنبه وبریدن سر)طرف را به زانو در میارم.البته این مطلب یک مثاله.موارد دیگه ای هم هست.مثلا کارخودمو سرکار دوست نداشتم وبا همین ترفند به پستی که دوست داشتم رسیدم

عبور از غبار

از مرحله انتخاب باید گذشت.بیش از این سردرگمی جائز نیست.عمرکوتاه است.آرزوهایمان را بنویسیم- تایپ کنیم- حک کنیم- نقاشی کنیم-برایش وبلاگ درست کنیم مهم نیست چگونه آن را ثبت کنیم.ولی تا ثبتش نکنیم شاید خودمان هم آن را به رسمیت نشناخته ایم چه برسد به طبیعت.یادمان باشد ما می‌خواهیم طبیعت را تسخیر کنیم،نه تأئید.اینروزها دفتر خاطرات زیاد نوشته می‌شود ولی دفتر آرزوها کم است.دفتر برنامه ریزی محدود به مشاغل خاص است وآینده نگری کمتر دیده می‌شود.همه در اینجا واکنون ونداشته ها سیر می‌کنند.یادمان نرود که بزرگترین دارایی همان آرزو وامید ماست.که اگر نباشد ما هیچ نداریم.دفتر آرزوها را ورق بزنیم.بخوانیم وبخواهیم.بخواهیم.بخواهیم.از خدا بخواهیم که بزرگترین دهندگان است.بخواهیم از طبیعت که اکنون به فرمان ماست.از خودمان که دیگر در گرو آرزویمان هستیم.


پیام بهداشتی

درخواستهای آنی،هوس آلود وکینه توزانه ارزش فکر کردن هم ندارند.اگر باور ندارید امتحان کنید. حتی نمی‌توانید آنها را بنویسید.در واقع به مقصودی که برای نوشتن وثبتش  انگیزه ای ندارید شک کنید.احتمالاًجایز نیست.

هدفها راماتعیین نمی کنیم

هدفها راماتعیین نمی کنیم

در واقع این هدفها هستند که مارا انتخاب می کنند.هدفها آنقدر آهسته می‌آیند که ما متوجه نمی‌شویم.ولی انگار نرم نرمک قلب ما را تسخیر می‌کنند.انگار که مأموریتشان نشانه گرفتن قلب ماست.ودیگر هیچ.حالا ما می‌مانیم وآرزوئی که در دل ایجاد شده.باید آن را دریابیم.سبک سنگین کنیم واجازه دهیم به دفتر آرزوهایمان بپیوندد.فقط باید بخواهیم وجلوبرویم.