the thinking

گاهی فکر می کنم.

the thinking

گاهی فکر می کنم.

الحسود لایسود

حسادتم بد چیزیه  

خدا رحم کنه گرفتار نشیم. 

یه آدم حسود واسه یه ایل بسه  

 

اگه یه وقت خواستی بدونی حسود کیه چند تا نشونه داره پیداش کن و ازش دوری کن که دودمانتو به باد میده 

اول اینکه همیشه مضطربه  

همه حسودها حتما مضطربند ولی همه مضطربها حسود نیستند این یادت باشه 

 

دوم یه جمله بهشون بگو مثلا من ماشین خریدم    اگه دیدی لب و دندونش شروع به لرزیدن کرد و اب دهنش و قورت داد و گفت مبارکه خوشحال شدم یکم شک کن که اینم اره 

 

سوم اگههمش درمورد احوالات این و ان سوال کرد به اینم شک کن 

 

البته من دیگه چیزی نمیدونم اگه شما درمورد نشونه های ادم حسود چیزی میدونی مشغول ضمه ای نگی .بگو تا مطلب یه جورایی کامل بشه بره تو دنیا نمونه بشه  

به مناسبت عید قربان

دیگران کاشتن ما خوردیم     ما بکاریم دیگران بخورند 

 

 

این همه سال رفتیم خونه بابا بزرگها .گوسفند کشتیم وخوردیمو خندیدیم و ..... 

 

باید خودمونو آماده کنیم که این خاطرات قشنگو تو خونه هامون واسه بقیه بوجود بیاریم. تا بعدا .... 

نمی دونم فکرم درسته یا نه

مدتیه هرجا مینشینم می پرسند یارانه ها را ریختند به حساب؟بن دادند؟اضافه حقوق چی شد؟اگه بنزین گرون بشه؟وچند سوال دیگه درمورد پول و.....تصور من اینه که اونائی که هرروز صبح با نام خدا وتوکل به خدا از خونه بیرون میان و زحمت میکشند چرا همه چیز و به خدا نمیسپارند.اخه من همش فکر میکنم اصل اینه که افراد بیکار و بیعار نباشند وزحمت بکشند واز عقلشون هم درست استفاده کنند.این همه ایه داریم که رزق دست خداست.حالا هرچیزی میتونه رزق باشه.به نظر من دو تا کارمند باید اکثر صحبتشون در مورد درست کار کردن وبهره وری بهترباشه نه دوزار و ده شاهی که رئیس میده یا دولت تصویب می‌کنه.البته فکر باید کرد اما نه به هرچیز و هر مدل.  

اثاث کشون

مستاجران بخوانند 

 

مدتی پیش به سفری رفتیم جهت اثاث کشی.اثاث به دلایلی دیر رسید ومن وجناب همسر 24 ساعت فقط یک چمدان داشتیم و یک باب منزل مسکونی. 

 

دو پتوی مسافرتی هم در چمدان داشتیم.این زمان به ما بسیار خوش گذشت.  

غذای خوشمزه خوردیم.خواب خوبی رفتیم.چند بار قدم زدیم.مسجد رفتیم. 

درحالی که :

چیزی نبود مرتب کنیم.ظرفی نبود بشوئیم.لازم نبود چیزی را جابجا کنیم.و............ 

همچنان که: 

از جایی بیخبر نماندیم.گرسنگی و تشنگی نکشیدیم.حوصله مان سر نرفت.خیلی بیشتر باهم بودیم.و...... 

 

اثاث که رسید مرتب کردیم و چند روز دیگر ماندیم. 

 

هر وعده غذای سرد خوردیم و بسیار دیر.همه وقت به مرتب کردن گذراندیم.کلی ظرف شستیم.دیگر نه قدم زدیم و نه باهم بودیم.بین وسایل بیشمار جایی نبود که بخوابیم و غلت بزنیم.تلویزیون همه وقتمان را می گرفت و کامپیوتر سرمان را گرم میکرد.دیگر باهم حرف نزدیم.خیلی بد گذشت. 

 

 

کاش می‌توانستم تمام وسایل خانه ام را بیرون بریزم.مثل آن 24 ساعت در خانه ان دوست. 

 

کاش می‌شد لحظه ای را بدون هیچ وسیله ای طی کنم. 

 

کاش می شد تمام پولهایم را صرف ضروری ترین نیازهایم کنم ودیگر هیچ. 

 

فکر کنم خیلی اشتباه می‌کنیم که فقط میخریم دور خود را شلوغ میکنیم.