the thinking

گاهی فکر می کنم.

the thinking

گاهی فکر می کنم.

من عاشقم

من عاشقم و قلبم از این عشق می‌تپه  

 

کاش میدونستی چقدر دلم هواتو کرده.ای کاش نوسانی بین من و تو نبود  

 

خبرهای ضد و نقیضی که برام میارند منو دیوونه کرده.دلم میخواد عاشقت بمونم ولی ..... 

 

یکی خبرمیاره تشنگی کشیدی .اخه تو قوی تر ازاین حرفهایی که تشنگی اذیتت کنه.اونم مدت نصف روز که به جایی نمیخوره.من ماه رمضون امسال 14 ساعت تشنگی کشیدم. 

 

ولی از اونطرف میگن اونقدر قوی بودی که تونستی حج را رها کنی برای انجام یه کار دیگه.اخه ما طوری تربیت شدیم که اگه اسممون واسه حج دربیاد و بین یه دوراهی رفتن و نرفتن گیر بکنیم اصلا به دلمون راه نمیدیم غیر از رفتن به چیزی فکر کنیم چه برسه به رها کردن.اینجاست که دلم پر از شوق میشه که معشوق درستی انتخاب کردم. 

 

یه جایی که هزارتا ادم به عشق تو اومده بودند نشسته بودند و یکی به جای همه حرف میزد،یه جور درمورد جدا شدن سر از تو حرف میزد که ته دلم قیچی شد و اشک روانم خشکید.ودوباره پاندول دلم از مرکز عشقت دور شد. 

 

اما یه اقای کچل که شبهای جمعه آخر شب از تو حرف میزد گفت تو وقتی به جای همه ما تصمیم گرفتی و حرف زدی اصلا حرف سر بریدن نبوده.تو فقط خدارا دیدی و بس.گفت تو شاید خود دشمنتم ببخشی.چون اصلا دشمناتو بواسطه نور خدا نمی بینی.اینجا بود که دوباره ته دلکم قرص شد خوب عشقی انتخاب کردم. 

  

 

وقتی می‌بینم ترانه های ادمهای نصف العقل و ایمان را که اصلا به گروه خونی تو که به رنگه عشق خداست نمی‌خوره رو واسه تجمل دادن به مجلساشون هم می‌نویسندو هم میخونند لکه تردیدی رو دل بی مروتم میشینه.با اینکه می‌دونم تقصیر تونیست.تقصیر نبودن نور خدا تو دلاشونه.وگرنه از تو گفتن واز تو شنیدن نیازی به تجملات نداره.تو خودت هم نوری هم نوا .عزیز دل زهرا. 

 

 

اما امروز که از خیابونهای شهرم  رد میشدم و دیدم مغازه ها بستن و رفتن دنبال هیئت.بااینکه میدونم سر وته همه هیئت ها یه کرباسه و خیلی چیزی توش گیر نمیاد ولی بازم دلم تپید و لرزید.که من هنوز یه قدم برنداشتم واسه عشقم.نکنه عقب بیفتم. 

 

با اینکه هیچی از حرفاشون در مورد تو قشنگ نیست بااینکه نمیدونند تو چقدر ماهی و چقدر بزرگی ولی بازم باید برم تو هیئت.آخه  دیگه جایی نیست که در مورد تو بگن .دلم میخواد یه جائی برم که حرف تو به میون باشه.چیزی ببینم که تو را یادم بیاره.  

 

عزیز دلم وقتی بچه های گلت رو تو این دنیا تنها گذاشتی و رفتی حداقل دلشون خوش بود چه بابائی داشتیم ما.چه همسری.چه برادری..ولی ما حداقل سادات هم نیستیم که یه قطره از خونت تو رگهامون باشه. 

 

حسین جان عشقت تو دلم خونه کرده. من بد جور وفادارم.همه کسانی که تا حالا عاشقشون شدم میدونند.من و بگیر.نگذار تنها بمونم.یه جایی منو هدایت کن که حرف حرف تو باشه و بس.دلم میخواد یه دل سیر عشقبازی کنم.دلم میخواد مست بشم.دلم میخواد یه کمی مثل تو باشم.چطوری نماز میخوندید؟چطور چشمتون را  بروی گناه می‌بستید؟چطور  دست ضعیفهارو می‌گرفتید؟ 

 

من عاشقم ولی راه عاشقی نمیدونم.من وابسته به گروه توام.وابسته به حذب توام.ولی  به واسطه تنبلی وسستی بی‌وفا شدم . 

 

 

من عاشقم   ولی عاشقی بلد نیستم.بهم یاد بده........

نظرات 2 + ارسال نظر
گمنام شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 22:58 http://gharibh.blogsky.com/

سلام
موفق باشی
منوبانام انتظارفرج لینک کن

م.یاور جمعه 3 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:17 http://www.awash.blogfa.com

سلام بانو
نمیدانم اینهمه عاشقی از آقا داشتن و در دو راهی بودن را چه تعبیر میکنی ولی باید تبریک گفت که در مرحله ای از سلوک هستی که نام تردید را باخود دارد.
گذر از این مرحله یعنی نزدیکترین فاصله ها را تا رسیدن پیش رو داری . شاید باورش سخت باشد ولی اگر حقیقت اینست که نوشتی مراقب گرگها و ببرهای مسیرت باش تا در مسیر رسیدنت زخمی و نالانت نکنند چرا که خیلی ها مامورند تا نگذارند عاشقان دلسوخته به محبوبشان برسند .
تردید یکی از بزرگترین موانع است که البته گذر از آن عشق میخواهد که تو داری
گذر از آن هدف می خواهد که تو داری
گذر از آن صبر می خواهد ...
گذر از آن راهنما می خواهد...
...
...
وقتی کوه تردید را پشت سر گذاشتی و نور حق را در دلت روشن تر دیدی این بیچاره را هم دعا کن

ا

ایکاش ردپایت درست بود تا بیشتر میشناختمت

اما من به امید هایی اینچنین نیاز مندم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد